این داستان واقعی است
در محضر رندی نشسته بودم و از احوال روزگار خویش شکایت می کردم.
آن رند همی گفت: اینهمه شکوه از سر چیست؟ و چرا از والاترین نعمت و شکر آن غافلی؟!
بدو گفتم: کدام نعمت؟
گفت: نعمت حیات و فرصت جبران، همو که اگر گوش جان باز کنی، خواهی شنید صدای میلیون ها آدمی را که اگرچه همچون ما مسافر زمانند اما خفته در خاکند، صدای فریادشان گوش فلک را پر کرده است که؛ «رب ارجعون لعلی اعمل صالحاً فیما ترکت...، پروردگارا مرا باز گردان تا اعمال صالحی که ترک کردم بجای آورم ...»
اما تنها جوابی که می شنوند اینست که «کلَّا، انها کلمةٌ هی قائلها...، هرگز این که می گویید حرف بیشتر نیست.»
پس قدر و ارزش نعماتی را که داری، از همه حیاتی تر، نعمت حیات و فرصتی را که خداوند ارزانی ات داشته است بدان... بدرود و التماس دعا
+ نوشته شده در پنجشنبه هفدهم بهمن ۱۳۸۷ ساعت 0:0 توسط م. ص. فهیمی قوچانی
|