سلام عزیزان- اینهم خاطره ای دیگر از یک شهید عارف که هزار و یک حرف را در یک جمله معنا می کند، بی ارزشی دنیا و دلبستگی به آن را تفهیم می کند اگر ذره ای بفهمیم. ارزش وصال به دوست را فریاد می زند اگر گوش سالم و شنوایی مانده باشد و تخم معرفت را در قلبها می کارد اگر گناه و حرام، زمین قلبمان را فاسد و زائل نکرده باشد و...  

در عین حالیکه سن و سال کمی داشت خود را به قافله یاوران دین خدا و بسیجیان روح الله رساند.

شنیده ای می گویند: «راه صد ساله را یک شبه پیمودند». آری! او هم به حقیقت راه صد ساله را یک شبه پیمود، کما اینکه در ادبیات وصیتنامه اش نیز می توان به این مطلب پی برد:

در گوشه ای از وصیتنامه عرفانی اش با حضرت دوست، این چنین نجوا می کند: «خدایا! من یک تخریب چی ام و کارم باز کردن معبر است، کمک کن به سوی تو معبری باز کنم.» "قسمتی از وصیتنامه تخریب چی شهید حمید ستوده، شهیدی از دیار علم و شهادت، قوچان, شهر شهید کلاهدوز و آقانجفی قوچانی"...

و مَنی که جامانده از قافله عشقم و در غم فراق دوستان همرزمم می سوزم تا راهی به آن سوی بسازم، چنین می گویم:" خدایا من نمی دانم چی ام اما همین می دانم که هیچی ام و سراسر در گناه و سرپیچی ام و اگر راهی به سوی تو نیابم در قیامت می پیچی ام و تا تو را نیابم در آشفتگی و گیجی ام پس راهی نشانم ده تا حاصل شود وصال تو، از این راه که بدانم از چی ام, در چی ام و به سوی چی ام ..." التماس دعا