در فرهنگ قرآنى، از شهادت با تعبير «قتل فى سبيل اللّه» ياد شده است: "وَلا تَقُولُوا لِمَن يُقتَلُ فى سَبيلِ اللّهِ اءَمواتٌ بَل اَحياءٌ وَلكِن لا تَشعُرُون؛( بقره، آيه 54 ) به كسانى كه در راه خدا كشته مى شوند، مرده نگوييد، بلكه آنان زنده اند، ولى شما درك نمى كنيد."

نيز، خداوند مشترى اموال و جانهاى كسانى است كه در راه خدا مى جنگند، مى كشند و كشته مى شوند و پاداش ‍ بهشت از خداوند مى گيرند: "اِنَّ اللّهَ اشتَرى مِنَ المُؤ مِنينَ اَنفُسَهُم وَ اَموالَهُم بِاَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ يُقاتِلُونَ فى سَبيلِ اللّهِ فَيَقتُلُونَ وَ يُقْتَلُون ..."( توبه، آيه 111).

دوستان با معرفت و هم مسلکان عاشق... از این به بعد می خواهم از شهدا برایتان بگویم و بنویسم، خاطرات شهدا سرتاسر درس زندگی و شیوۀ بندگی است. روح است برای کالبدهای فاقد روح و نور است برای تاریکی ها و ظلمت های راه...

اگر می خواهی سر از ناکجا آباد در نیاوری راه شهدا را بپوی و اگر می خواهی به مقام قرب و تنعم عندالله برسی راه و مسلک آنان را بجوی...

اما نه هر کس را توان راهیابی به مقام "عند ملیک مقتدر" است و نه هرکس از سرچشمۀ فیض معرفت و حضور حضرت باریتعالی تواند چشید زیرا که:

معرفت در گرانی است به هر کس ندهندش/پر طاووس قشنگ است به کرکس ندهندش

 و اما خاطره ای از یک شهید:

در اعزام آخر (به همراه سپاهیان محمد در سال 1365) با همه دوستان و همشهری ها برای رفع خستگی و تماس با خانه به مرخصی می رفتیم، تنها او به بهانه اینکه کار دارد و از اینجور مقولات در قرارگاه می ماند، لباس بچه ها را می گرفت و می شست.

اوقات فراقتش معمولاً به مطالعه و تفکر می گذشت، به زهد و عبادت در گردان شهره بود.

بعد از شهادتش همه فهمیدند که چرا به مرخصی نمی آمده او نمی خواست حلقه ارتباطی با حضرت دوست را که به زحمت بسیار و پارسایی و تقوای مستمر کسب کرده بود با دیدن مظاهر فریبنده دنیا به راحتی از دست بدهد.

او می خواست در حالی به لقاءالله بشتابد که هیچ علقه و وابستگی به مظاهر دنیا نداشته باشد، خواست قلبی اش «هب لی کمال الانقطاع الیک» بود، خود را از وابستگی ها و تعلقات پوچ و بی ارزش دنیا رهانید، تا حضرت دوست مشتاق دیدار او گشت ولایق این دعوت گردید که « ارجعی الی ربک راضیة مرضیة»...

آری او طلبه شهید محسن صاحب الزمانی (از عارفان واصل شهر قوچان) بود...