بهمن ماه که اومد وبلاگ حقیر، یکساله شد و با اون عطش و احساسی که شروع کردم و با اون همه برنامه که برای وبلاگم و بزرگداشت یاد و خاطرۀ شهدا و تکریم روحیۀ ایثار و شهادت داشتم، اما طبق برنامه پیش نرفت و کم توفیق بودم.

همه برای سالگرد کارهاشون بزرگداشت می گیرند اما من شرمنده ام که نتونستم اونطوری که باید و شاید سهم خودم و ادا کنم.

از همۀ شهدا و ایثارگران و خانوادۀ شهدا شرمنده ام.

این عذرنامه ای غمگنانه برای سالگشت وبلاگ است. نمی دونم با این وضعیت می تونم ادامه بدم یا نه؟

البته می دونم مشکل از کجاست؟ آره این همه بی توفیقی نتیجۀ گناه و غفلت و دور شدن از ارزشهای الهی و راه خداست.

آخه مگه میشه آدم فکرش محیط گناه باشه و به شهدا فکر کنه، مگه میشه قدمش آلوده به گناه باشه و برای خدا قدم برداره، مگه میشه دستت به گناه و خیانت آلوده باشه و قلمی برای شهدا بدست بگیره و مگه میشه ...

اصلاً مگه گناه با محبت جمع میشه، دل ناپاک کجا و عشق و عاشقی کجا، آدم یه دل داره یا باید حرم الله باشه یا حرم شیطان.

و وااسفا دلی را که زمانی کانون محبت خدا و یاد و خاطره خوبان و همنشین شهدا بوده، امروز بر گام های کثیف و آلودۀ شیطان و دوستانش و هواپرستان سفره کرده ایم.

و همین می شود که از شهدا هم که می نویسیم خودمان هم نمی فهمیم تا چه رسد به نسل امروز، از شهدا که می گوئیم، هیچ حس و حماسه ای در حرف هایمان یافت نمی شود، زمانی یادشان مو بر تن مان راست می کرد، و تا یک هفته شور و هوای شهادت را در دل هامان زنده می کرد و اینک همه چیز به خاطره گوئی و داستان سرائی ختم شده.

خدایا نکند، یاد شهدا و روح شهادت برایمان خاطره شود و تنها در ذهن هامان بایگانی ...

خدایا نکند، چنان سرگرم زندگی و جلوه های فریبنده اش بشویم که دیگر خودمان را هم فراموش کنیم. چه بوده ایم؟ که بوده ایم؟ کجا بوده ایم؟ چه کردیم؟ دوستانمان چه کردند؟ ما چه باید بکنیم؟ آنها کجا رفتند و به کجا می رویم؟ و ...

درد ما یکی دو تا نیست، کتابها می توان نوشت، حیف که آنهم همتی ایثارگونه می طلبد که ما شرمندۀ آنیم. و برویم که زندگی دنیا منتظر ماست ؟؟؟