این خاطره ها انسان را متحول می کند و ما را که در لابلای گل و لای و چسبندگی های گرداب دنیا فرو رفته ایم و با دست پا زدن بیشتر و بیشتر فرو می رویم، راهی بسوی نجات است.

وصیتنامه ها و خاطرات و مشی و سیرۀ زندگی شهدا سهل الوصول ترین دستاویز برای خلاصی مان از مرداب بی انتهای دنیا به کرانۀ امن و رهایی و عبور از پل صراط است.

این هم خاطره ای دیگر از شهیدی که راه اولیاء الهی را پیش گرفت و با اخلاص و ایثارگری به مقام "عند ربهم یرزقون، فرحین بما اتیهم الله من ربه ..." بار یافت.  

هنوز 17 بهار از عمرش نگذشته بود که شور و عشق جبهه و جهاد در راه خدا به دلش افتاد. بخاطر سن و سال کمش، مادرمان چندان موافق رفتنش نبود، اما بخاطر عشقی که در جانش شعله گرفته بود لحظه ای آرام و قرار نداشت.

شب و روز از مادرمان تقاضا مي كرد كه فرم جبهه اش را امضا كند مادرم به او می گفت: پسرم، ديپلمت را بگير بعد به جبهه برو ولي شور و شوق عباس، آنقدر زياد بود كه مادرمان را توان مقاومت در برابر خواسته اش نبود.

در آخر مادر ما به نزد روحاني محله مان رفت. تا استخاره بگيرد ولي روحاني محل گفته بود: اين امور خير استخاره نمي خواهد و مادرم را تشويق كرده بود امضاء كند.

وقتي مادرم فرم عباس را امضاء كرد عباس در پوست خود نمی گنجد، دست مادر را  می بوسد و خيلي خوشحال و با روحیه ای عالی به جبهه می رود.

عباس، در اولین اعزام،  بعد از سه ماه به درجۀ رفیعۀ شهادت نائل آمد. او کسی نبود جز شهید مخلص عباس موقر مقدم (قوچانی) ر وحش شاد و یادش گرامی.