بی بال و پر به سوی تو پرواز می کنم
و اینک می خواهم زبانحال مردانی را برایتان بنگارم که اگر چه به ظاهر از قافلۀ عاشقان و آن دلیر مردان بی ادعا جامانده اند اما نه از دست رفته اند که با دردهایی از جنس همان روزها مانده اند، و فریادشان ندای حقیقت شهدا و ایثار ایثارگران در آن شب و روزها است و سکوتشان گواه مظلومیت و غربت شهدا...
و از آنسوی بسیاری را در روزگار خویش می بینیم که اگر چه روزگارانی را با آن مردان بی ادعا بوده اند و شانه به شانه شان می رزمیدند و درد کشیده و زخم خوردۀ آن دورانند اما بعد از جنگ چنان استحاله شدند و غرق در دنیای زیبنده و فریبنده، که گویا خودشان هم آن روزها را از یاد برده اند.
مردانی که در صحنۀ جهاد اصغر خوش درخشیدند اما در جهاد اکبر پاهاشان لغزیده و در گرداب های نفس سرکش و مرداب های دنیاپرستی و هوی غرق شده و یا گرفتار آمده اند.
همان ها که در جهاد اصغر، درون سنگرهای نمناک و سرد و در زیر آتش و دود و میدان های ترس و اضطراب، اهل ذکر و دعا و نماز شب بودند و خود را در بالاترین جهادها احساس می کردند گو اینکه دیگر بالاتر از این میدان، میدانی نیست. اما چنان خویش و راه مقدسشان را از یاد برده اند که در خانه های گرم و نرم، آسمان امن و امان و آرامش و آسایش کاذبشان دیگر خبری از ذکر و دعا و مناجات نیمه شب و رحم و انصاف به دیگران نیست.
به اطرافت نگاه کن، از آنهایی می گویم که هر یک گونه ای شدند:
- یا چنان استحاله شدند که از آن روزهای سراسر افتخارشان گریزانند و خجالت می کشند، بگویند که ما هم روزگاری با شهدا زیستیم و چنان کردیم که اعتقادمان می گفت...
- یا چنان غرق در دنیا شده اند که هر کجا صحبت از آن روزها می شود، با افسوس می گویند: که افسوس و صد افسوس، چند صباحی از عمرمان را در آن میدان به هدر دادیم...
- یا آنگونه فریفته و دلباختۀ نفس شان شده اند که نشانه های ایثارگری شان را بدست گرفته و اهرمی ساخته اند برای ساختن دنیاشان، و یادشان رفته است که برای چه رفتند و ایثارشان نشان از کدام اعتقادشان است...
و باید گفت صد افسوس که چه ارزان فروشانی اند این گروه، گویا یادشان رفته که آن روزها و نشان های ایثار و مردانگی شان را با چه قیمت گرانی خریده و چه بهای سنگینی پای آن داده اند...
و بگذریم که ناله و درد بسیار است و گوش شنوا اندک.
اما زبانحال دردمندانی که درد کشیدۀ جنگند، زخم خورده گانی ساکت اما درد آهنگند، صادقان راه و بدور از ریا و رنگند و همه جا برای خدمت به خدا و خلق گوش بزنگند:
"خسته و سرخورده، چون پرنده ای که هنگام پریدن نگاهش به آن دور دورها بود واُفقی به بلندای سقف آسمان را می دید. اما اکنون با بال و پری زخمی، خونین و مالین، گوشه ای از این قفس خاکی افتاده و پر و بال زنان به شوق پریدن، نگاه های پر ترحم و گاهی سخره آمیز دیگر پرنده ها که یا تسلیم شده و یا به همین قفس دل خوش کرده اند را نظاره گر است.
و این پرنده، اگرچه به ظاهر، حالی اینچنین غمگین و اسف بار دارد، اما تا نفسی دارد و جانی، امیدوار است؛ اگرچه از خویش و سرمایۀ ناچیزش نا امید است، اما به گنجینه و خرائن بی انتهای حضرت آفریدگار و لطف مستدام او امیدوار است.
نگاهش نه به خویش است که فانی است که امیدش تمام و کمال به جهان آفرین باقی است...
شاید نتوان با بال و پر شکسته و خونین به ظاهر پرواز کرد، اما نمونه های بسیاری در تاریخ دیده ام که بی دست و پا پریدن تا بیکران آسمان ها را تجربه کرده اند.
جعفر طیار در حالیکه دو دستش را در دفاع از کیان اسلام از دست داد، چنان پروازی کرد که تا آنروز چون او نپریده بودند، و خدا دو بال در بهشت به او خواهد بخشید که همۀ شهدا به حال او غبطه خواهند خورد؛ و اینان نیز اگرچه بال و پری بشکسته و خونین دارند، اما روزی خواهند پرید، زیرا معتقدند برای پریدن نیازی به بال نیست، و به قول سید شهیدان اهل قلم شهید سید مرتضی آوینی: "برای پرواز نیازی به بال ندارم و با همین چکمه های کهنه می پرم."
و من نیز جامانده ای منتظرم، شاید امروز نتوانم بگویم، چگونه خواهم پرید اما احساس و اعتقادمان مرا می گوید؛ که روزی خواهم پرید... آری خواهم پرید. التماس دعا...